نویسنده: محمدتقی فعالی




 
عرفان از جمله واژه هایی است که در جهان مسیحیت همراه با ابهام و غموض می باشد. عرفان به منزله ی نماد است و در واقع این نقطه نظرها نوعی کنایه، اشاره و سمبل نسبت به جهان بالاست. در یک تعریف ساده، عرفان شهود مستقیم و تجربه ی بی واسطه ی خداست. لذا عرفان را می توان نوعی تجربه دانست و در این رابطه سخن از تجربه ی عرفانی نمود. پیداست که تجربه ی عرفانی در فضای دینی تحقق پیدا می کند و در حقیقت نویددهنده ی حیات معنوی و دینی است. عرفان یک حس معنوی، یک خلسه ی روحانی و یک رهیافت کاملاً عمیق و باطنی است. تجربه ی عاطفی پیام آورِ آرامش، اقتدار و اتحاد است. چنان که معادل واژه ی عرفان یعنی Mysticism از ریشه ی Mystea به معنای راز و رمز می باشد.
البته هیچ یک از تجارب عرفانی، خدا را آن گونه که هست به ما نشان نمی دهد. زیرا ذات اقدس الهی فوق همه ی تصورات بشری است. تمام گزارش های عارفان حکایت گر تلاش هایی است که آنان برای توصیف حالات و خلسه های خود بیان کرده اند. ما حتی اگر آنها را با تمام همدلی و نگاه مثبت هم بنگریم، نهایت این است که عارفان خواسته اند اوصاف لایتناهی او را به وصف در آورند. اما این امر از سوی انسانِ متناهی ناشدنی است. همان گونه که یک هنرمند می تواند با چشم ها و گوش های بسیار حساس و دقیق خود تمام زیبایی ها را دریابد اما هرگز نمی تواند آنها را آن گونه که هستند برای دیگران تشریح و توصیف کند. اگر عرفان را حیات معنوی، بودن با خدا، تجلی خدا در انسان، علم رؤیت خدا و علم محبت به خدا تلقی کنیم، در این صورت باید از حیات عرفانی سخن گفت. عارف با او زندگی می کند و هدف از زندگی اتحاد و اتصال با اوست زیرا محبت، وحدت زاست و اتحاد از شوق و عشق زاده می شود و دقیقاًً در همین جاست که عرفان می تواند روح و معنای زندگی باشد و انسان ها را از خشکی، سردی و خلأ خارج کند. به بیان دیگر زندگی تنها از این طریق رشد می یابد. بنابراین تنها عارفان به بلوغ می رسند و بلوغ انسانی در گرو حیات عاشقانه و عرفانی است.
بر اساس آثار برخی نویسندگان مسیحی معرفت ما به خدا از سه منبع می تواند باشد. (1) یکی مراجعه به جهان طبیعت است. انسان با عقل خود می تواند براساس آفریده های الهی و با نمود در عالم طبیعت به امور مفارق و ماوراء ماده دسترسی پیدا کند که در اصطلاح «الهیات طبیعی» گفته می شود. «الهیات جزمی» کسب معرفت از طریق متون مقدس و نیز تجلی خداوند در صورت مسیح است. مسائل الهیات جزمی در قالب مسأله ی تثلیت، هبوط و خلقت مطرح می شود. اما طریق سوم، تجربه ی بی واسطه خداست که به آن «الهیات عرفانی» گفته می شود. برای پرورش روح به معنی جامع، بهره مندی از هر سه منبع لازم است. اما باید بدانیم که عشق ورزی به خدا و حضور دائم در محضر او و داشتن حیات معنوی و باطنی سرآغاز ورود به دو وادی دیگر است. در جهان مسیحیت در رابطه با تجربه ی عرفانی و حیات روحی دو جریان متمایز شکل گرفته است. (2) از یک سو ما با گروهی از عارفان مسیحی مواجهیم که به اصطلاح خدامحورند؛ یعنی خدا نزد آنها انسان وار نیست، وجود متمایز دارد ولی با محبت عشق می توان به او رسید و با او اتحاد یافت. عارفانی نظیر قدیس آگوستین و قدیسه کاترین جنوایی در این دسته قرار می گیرند. از سوی دیگر گروهی از عرفان مسیحی از طریق احساس ارتباط مستقیم و شخصی با عیسی مسیح هدایت می شوند. برای آنان خدا، لطف و عیسی مسیح یکی است و تجربه ی دینی آنان حضور در محضر عیسای زنده است، فنلون می گوید:
کلمه، آن هنگام که در حالت دعا و در صورت تجسد با ما سخن می گوید، باید سخنانش با توجه به تام شنیده شود، همچنین است وقتی که او بدون تجسد یافتن با ما سخن می گوید. (3)
دو جریان عرفان مسیحی یعنی عرفان خدا محور و عرفان مسیح محور با تمام ابعاد گوناگون خود از دو منبع تغذیه می کنند. عرفان خدا محور از طریق آگوستین قدیس به جهان مسیحیت راه یافته است و عرفان مسیح محور براساس تعالیم پولس قدیس در سده ی نخستین میلادی شکل گرفته است. در عین حال که محور مشترک هر دو جریان بزرگ در عالم مسیحیت، پیوند عاشقانه با خداست. عارفان می توانند خدای نامتجسد را به عنوان امر و نور مطلق احساس کرده، حضور او را دریابند و نیز می توانند خدا را در حالت تجسدش به عنوان عیسی مسیح دریافت کنند. اما در کامل ترین شکل آن، عمیق ترین پیوند انسان با خدا به صورت عشق معنوی تجلی کرده است.
یکی از مطالب مهم عرفانی که از زمان پولس قدیس مطرح بوده است، سلوک عارفانه است. سلوک عرفانی در تمامی تأملات و اندیشه های عارفان مسیحی مجموعاً سه مرحله داشته است (4) که عبارتند از: تزکیه، اشراق و اتحاد.
تزکیه یا تصفیه معمولاً به معنای تهذیب نفس و کناره گیری از علایق دنیوی است که تا به حدی، به واسطه ی ندامت و تلاش خود سالک از هنگامی که با جدیت، حیات معنوی را آغاز می کند به دست می آید و تا حدودی به واسطه ی لطف ساری و جاری خدا فراهم می آید. این تهذیب همواره بیان گر مراتب اولیه ی تجربه ی عرفانی است و نمودی قوی از سختی غلبه بر نفس است که همه ی کسانی که واقعاً با مسائل زندگی و واقعیات طبیعت خود مواجه اند، به آن دعوت می شوند.
اشراق یعنی یقین توأم با آرامش سالک به خدا و ادراک ارزش های حقیقی زیستن در نور او، که پاداش اراده ی تسلیم شده است، ادراکی که همچنان که رشد می کند، باعث تعمق بیش از پیش سالک در حقایق دین و معنای زندگی و دوست داشتن آن می شوند. همان طور که آنجلافولینیویی دریافت که «تمام عالم آکنده از خداست». تمام هنرمندانی که در وجودشان، عشق به زیبایی از عشق به خود قوی تر است، بهره ای از این اشراق دارند. این دو مرحله کاملاً متمایز از یکدیگر نیستند. در واقع در بسیاری از عارفان، تهذیب و اشراق تدریجی، همراه یکدیگر بوده اند؛ زیرا هر چه عارفان به رؤیت کمال مطلق نزدیک تر می شوند، نواقص بیشتری را در خود کشف می کنند. و بالاخره اتحاد به معنای هماهنگی کامل و عاری از خودبینی و اراده ی تازه تولد یافته با خداست که نسبت عارف کامل به خیر ازلی را همچون نسبت دست انسان به خود او قرار می دهد. عارف در حالی که در مراتب قبلی، خود را در مسیر حرکت به سمت روح پاک می دید، اکنون خود را غرق در آن می یابد، به نحوی که در تمام اعمال، خود را ملهم از محبت باطنی خدا می بیند. در این مرحله، کل حیات با برکت شده و اغلب با نوعی تحمل و توان شگفت آور همراه است؛ نوعی توان برخورد با اشخاص و رویدادها که فراتر از توانایی های «طبیعی» نفس است، نمونه هایی از این گونه حیات را در اعمال شجاعانه پیروان اولیه ی فرقه ی فرانسیسیان، نظیر قدیسه ترزا، یا قدیسان کواکر شاهدیم. این است معنای حقیقی «نکاح روحانی» نفس؛ یعنی اتحاد با خدا، که چنان کامل و پابرجاست را که به آن نائل آمده اند را به ترک لذات خصوصی ناشی از مکاشفات، برای کارکردن در راه خدا می کشاند. «دعای اتحاد» که قدیسه ترزا و دیگران داشته اند، انعکاس این تسلیم کامل و خلاق در زندگی عبادی است. از آنجا که عرفان مسیحی با رساله های پولس قدیس آغاز می شود مناسب است در این رابطه از معنویت آغازین مسیحیت سخن گفته شود.

پولس قدیس

پولس قدیس (64 یا 67 م 3 م) معروف به یهودی طرسوس (آسیای صغیر)، یکی از بزرگ ترین رسولان، مبلغان و متألهان مسیحی است. (5) وی در یک خانواده ی یهودی و به عنوان یک شهروند رومی متولد شد. نام یهودی وی شائول بود و نام رومی اش پولس. (یهودیان آن زمان اغلب دو نام داشتند، یکی عبری، و دیگری لاتین یا یونانی). در آغاز به سائول مشهور بود. اما بعدها که به عنوان یکی از بزرگ ترین مبلغان مسیحیت سفر خود را به سراسر جهان متمدن آن روزگار آغاز کرد، نام پولس را برگزید. چرا که اعتقاد داشت برای گستراندن آیین برتر و جهان شمول، نباید به صورت طایفه ای و نژادی عمل کرد و برای همین، نامی را برگزید که برای امپراتوری روم که بخش عظیمی از جهان را تحت سلطه ی فرهنگی خود داشت، آشناتر بود. از آن جا که هر یهودی موظف به آموختن حرفه ای بود، پدر و مادر پولس برای او حرفه ی «خیمه سازی» را برگزیدند. پولس در اورشلیم در مدرسه ی یهودی غمالائیل به تحصیل پرداخت و تحصیلات وسیعی در متون مقدس و ادبیان قدیم یهود و رم دریافت کرد و سرانجام در میان فرقه ی فریسیان به مقام استادی رسید. وی هرگز در دوران حیات حضرت عیسی مسیح (ع) با او ملاقاتی نداشت، هر چند به هنگام تصلیب در اورشلیم بود.
پس از عروج مسیح، وی یکی از بی رحم ترین شکنجه گران مسیحیان بود و در تعقیب و نابودی مسیحیان از هیچ اقدامی فروگذار نکرد. با شهادت استفان قدیس ثبت شده است که او نقش به سزایی در محاکمه و به قتل رساندن این نخستین شهید تاریخ مسیحت داشت. سپس شائول به عنوان حاکم شرع به طرف دمشق حرکت کرد تا مسیحیان منطقه ی شام را نیز تار و مار کند. اما به عقیده ی مسیحیان در میان راه، ناگهان نوری از آسمان فرود آمد و او را در برگرفت و آواز عیسی مسیح را شنید که می گفت:
ای شائول، ای شائول، چرا بر من جفا می کنی.
و وقتی شائول از او پرسید که کیست، پاسخ داد:
من همان عیسی هستم که به او جفا می کنی. اما اکنون برخیز و به شهر برو، آن جا به تو گفته می شود چه باید کرد.
در همین لحظه شائول نابینا شد. به کمک همراهانش خود را به دمشق رساند. در دمشق عیسی مسیح بر شخصی به نام حنانیا ظاهر شد و از او خواست به نزد شائول برود و او را شفا دهد. وقتی شائول شفا یافت، به مسیحیت ایمان آورد و از بزرگ ترین مبلغان مسیحیت شد.
سه سال در عربستان عزلت گزید، و پس از سه سال به اورشلیم برگشت. یاران مسیح به زحمت او را که بزرگ ترین آزاردهندگان مسیحیان بود، در میان خود پذیرفتند. اما سرانجام به موجب یک قرعه ی آسمانی او را به عنوان حواری دوازدهم و جانشین یهودا که به عیسی مسیح خیانت کرده بود، برگزیدند.
میان شائول و پطرس از بزرگ ترین حواریان مسیح اختلاف نظر شدیدی وجود داشت. پطرس معتقد بود مسیحیت شعبه ای از آیین یهود است و باید قوانین موسایی را با دقت و بدون مسامحه اجرا کرد و ظهور مسیح صرفاً به خاطر نجات یهود بوده و یهود قوم برگزیده ی خدا و وارث سرزمین موعد است. شائول معتقد بود که عیسی مسیح، مبلغ آیین عشق است و عشق قومیت و ملیت نمی شناسد و مسیح برای نجات درستکاری نوع بشر به صلیب کشیده شد، بنابراین باید آیین عشق مسیح را در سراسر جهان گستراند و به تبلیغ و حفظ محدود آن در میان قوم یهود اکتفا نکرد. اگر تلاش های پولس نبود، مسیحیت هنوز فرقه ای از یهودیت به شمار می رفت. اما پولس در سراسر جهانِ متمدن آن روز و در میان اقوام گوناگون، به تبلیغ و معرفی اصول آیین مسیح پرداخت. در سال 46 پس از میلاد، شائول و برنابا نخستین سفر تبلیغی خود را به سوی قبرس و آسیای صغیر آغاز کردند. در قبرس شائول تصمیم گرفت از آن پس از نام دوم خود «پولس» استفاده کند که برای جهان رم آشناتر و شناخته شده تر بود.
سفر تبلیغی دوم پولس در سال 49 میلادی آغاز شد و به همراه سیلاس، انجیل را به آسیای صغیر بردند و هر جا توانستند کلیسایی تأسیس کردند. سپس به اروپا رفتند و در شهرهای یونانی تسالونیکا و فیلیپی، کلیساهایی بیان گذاشتند. پولس در آتن موعظه ی آتشینی کرد که در آن «خدای ناشناخته» را تنها خدا دانست. به دنبال آن کلیسایی در شهر قرنت تأسیس کرد.
سومین سفر تبلیغی پولس در سال 53 میلادی آغاز شد و به شهرهای گالاتیا و فریقیه در آسیای صغیر رفت و یک سال در افسُس ماند. سپس دوباره به اروپا رفت و از کلیسای خود در قرنت دیدار کرد. در همین دوران بود که مهم ترین رساله های خود یعنی «رساله به رومیان» و «رساله به قرنتیان» را نوشت.
در سال 57 یا 59 میلادی به اورشلیم بازگشت و یهودیان متعصب ترتیبی دادند که مقامات رم او را دست گیر کنند. بدین ترتیب دو سال تمام در قیصریه زندانی شد و بعد از پاسخ درخواستش او را به رم فرستادند. پولس دو سال دیگر نیز در رم زندانی شد و در خانه ی خودش تحت نظر قرار گرفت. پس از آزادی، سفرهای تبلیغی اش را از سر گرفت، در افسُس دست گیر شد و دوباره به رم فرستاده شد. در آن جا، هنگامی که نرون دستور قتل عام مسیحیان را داد، پولس به همراه پطرس به صلیب کشیده شد.
در کتاب عهد جدید، چهارده ساله به پولس نسبت داده شده است که چهار رساله ی آن به اذعان تمامی علمای مسیحی مطمئناً توسط خود پولس نوشته شده اند و از نخستین متون مسیحیت به شمار می روند: رساله به قزنیان، رساله به غلاطی ها، رساله به رومیان و رساله با تسالونیکیان.
در این میان، رساله ی اول پولس به قرنتیان به دلیل شکوه و زیبایی نثر و تنوع و اهمیت مضمون آن، ارزشمندترین نوشته ی او به شمار می رود. در این رساله، پولس الاهیات، اخلاقیات، احکام، مکتومات و عرفان مسیحی را به تفکیک بحث می کند و بارها و بارها، چه در متون مذهبی و چه در متون ادبی، به آن ارجاع شده است.
قدیمی ترین مجموعه ی عرفانی در عالم مسیحیت به رساله های پولس قدیس باز می گردد. براساس گفته ی مورخین، پولس قدیس کاملاً از تعالیم عهد قدیم و از دین یهود تأثیر پذیرفته بود. بر این اساس جامعه ی مسیحیتِ نخستین در حوزه ی معنویت و عرفان، حیات عبادی خود را مرهون عهد قدیم، ادبیات یهود و حتی شعر یهود است. پولس در اوایل سده ی نخستین میلادی به آیین مسیحیت گرایید و این تغییر کیش بر اساس اشراقات درونی و مکاشفات فراوانی بود که او تجربه کرد. در «اعمال رسولان» آمده است (22: 17، 18) که وقتی در معبد اورشلیم مشغول دعا بود به حالت خلسه فرو رفت و در آن حالت به دعوت منحصر به فرد خویش آگاه شد. پولس قدیس در میان خلسه ها و حالاتِ آگاهی بخش توأم با جذبه ی خویش سعی دارد رؤیت خدا را توصیف کند. هر چند خود را در این زمینه چندان کامیاب نمی یافت. او این گونه تجربه های شوق انگیز و اسرار مقدس را ناگفتنی و وصف ناپذیر می دادند. پولس ضمن غلبه بر هوای نفس خویش به احساسی عمیق نسبت به مسیح نائل می شود و در این مسیر سختی های طاقت فرسا را برای خود قابل تحمل می نماید. رساله های پولس قدیس در طول زمانی تقریباً 14 ساله فراهم آمده اند. آشنایی با سیر این رساله های نشان دهنده ی تکامل معنوی اوست. هر چه به سمت دوره های متأخر می رویم، پولس قدیس از حالات عقلانی به سمت روحی باطنی و حکمت پنهان سیر می کند. در این میان مفهوم لطف برای او جایگاه ویژه ای دارد. پولس قدیس از لطف به عنوان یک نیروی مؤثر که تحولی بنیادین در او ایجاد کرد، یاد می کند. او ثمرات عرفانی خود را در آرامش و قدرت جست و جو می کند.
بسیاری از راهبان و عارفان دوره های بعدی در عالم مسیحیت همچون بندیکت، برنارد، لویولایی از پولس قدیس متأثر بوده اند. عرفان این عارفان و حیات عرفانی آنان و نیروی ناشی از ترک تعلقات دنیوی که در عرفان مسیحیت ظهور پیدا کرد به تأملات و اندیشه های عرفانی پولس قدیس باز می گردد. در این بین، عرفان قدیسه ترزا ویژگی خاصی دارد، زیرا وجوه مشابهت هایی متعددی میان قدیسه ترزا از یکسو و پولس قدیس به چشم می خورد.

عرفان در قرون اولیه مسیحیت

الف) کاسین

کاسین (متوفی 350 م) یکی از عارفان مسیحی در دوره های اولیه ی مسیحیت است که نمادی از فرهنگ معنوی مسیحیت می باشد. در میان مخاطبان و شاگردان پولس قدیس افرادی وجود دارند که دارای استعداد عمیق و مکاشفات معنوی بلند می باشند که یکی از آنها کاسین قدیس محسوب می شود. کاسین در کتاب پراهمیت خود تحت عنوان «گفت و گوها» تجربه های عرفانی ممتاز خود را بیان می کند. او در خلال این یافته ها و مکاشفات به اسرار حیات عرفانی و مراقبه های مربوط به حیات باطنی اشاراتی ارزنده دارد.
کاسین بعد از آنکه سالیانی در صحراها و دیرهای مصر به ریاضت پرداخت کتاب «گفت و گوها» را نگاشت. این کتاب برای سالیان طولانی جزء برنامه ی معنوی راهبان مسیحی شد. کاسین ارتباط با خدا را امری امکان پذیر دانست و نشان داد که با تزکیه ی نفس می توان به حالتی از پرستش و ستایش خالصانه رسید و در نهایت مرتبه ای متعالی از شهود خدا و محبت نسبت به او را به دست آورد.

ب) قدیس آگوستین

عرفان مسیحیت در قرن چهارم به نقطه ی عطف بزرگی می رسد. در این قرن با قدیس آگوستین (متوفی 354 م) و کتاب «اعترافات» او مواجه می شویم. این کتاب از جهات مختلف دارای اهمیت فراوان است. یکی این گونه که در این کتاب گزارش های گسترده ای از الطاف بی پایان الهی و خلسه های اگوستین به چشم می خورد و دیگر آنکه آگوستین قدیس سعی می کند اندیشه های سابق را رنگ عرفانی دهد و به آن اصالت معنوی بخشد. آگوستین می گوید:
من به واسطه ی جمالت اسیر تو بودم و لیکن به واسطه ی بار سنگین گناهانم از تو جدا گشتم و به یک باره با فریاد و ناله به دنیای محسوسات افتادم؛ در پرتو یک توجه مختصر تو، به شهود آنچه هست، نائل شدم و در آن لحظه، آن ماهیت نادیدنی ات را که از طریق آفریده هایت چون آسمان و زمین و ... قابل درک است، مشاهده کردم اما نتوانستم برای همیشه این شهود را حفظ کنم. (6)
روح پر رمز و راز آگوستین قدیس از یک سو به واسطه ی خلسه هایی که بر اثر مطالعه نامه های پولس قدیس به وجود آمد شکل گرفت و از سوی دیگر به شدت تحت تأثیر برخی انسان های مؤمن مسیحی واقع شده بود. چشم آگوستین به خدا باز شد و خویشتن خویش را از کف داد و به آلودگی های خود واقف شد، غرور و تکبر را در خود کشت و معنویتی نو در او متولد گشت. آگوستین در کتاب «عظمت روح» مرحله ی آخر صعود معنوی را توصیف کرده، وصول به حیات روحانی به همراه آرامش را به تجلی می نشیند. آگوستین با اشتیاق به احسان و میل به رها شدن، محبت خدا را به موجی خروشان در درون خود تبدیل می کند و با تکیه بر عشقی بزرگ تا بدان جا خانه ی روح خود را وسعت می بخشد که قلبی به بزرگی عشق خدا پیدا می کند. در این صورت او به خداپرستی تجربی مبدل شده واجد تجربه ی بی واسطه ی مواجهه با خدا می شود. آگوستینِ قدیس بخشی از حیات معنوی خود را این گونه توصیف می کند:
من دور افتاده بودم. سراسر زندگی ام را تاریکی فرا گرفته بود. با وجود این در آنجا. آری، حتی در آنجا هم به دام عشق تو افتادم. سرگردان بودم و در همان حال تو را در خاطر داشتم و آوای تو را در پشت سر می شنیدم که مرا به بازگشت خدا می خواندی؛ اما به دشواری می توانستم این آوا را به سبب هیاهوی دشمنان آرامش تشخیص دهم و حال شاهد باش که اینک به سوی تو باز می گردم، در چشمه ی تو غرقم و در آن نفس زنان پیش می روم. نگذار کسی در مسیرم به سوی تو مانع شود، از این سرچشمه می نوشم و در این طریق، عمرم سپری می شود. ای خدای من، خودت را به من بنما و به سوی من رو کن. بنگر که به تو عشق می ورزم و اگر این عشق بسی اندک است، توفیقم ده تا آن را قوت بخشم. من قادر نیستم عشق خود به او را اندازه بگیرم تا بدانم این عشق به چه اندازه باید باشد، تا زندگی ام به گونه ای باشد که مقبول تو افتد و دیگر از تو دور نیفتم، تا آن هنگام که زندگی ام در نهانگاه خشنودی تو فنا شود. (7)

عرفان مسیحی در قرون سطحی

الف) هیلدگارد

هیلدگارد نخستین زن عارفی است که علیرغم وضع جسمانی نامناسب و نامساعد تأثیر حیرت آوری بر حیات عرفانی مسیحیت از خود بر جای گذارد. قدیسه هیلدگارد (1179- 1098 م) عارفه ی اسکاتلندی دو صومعه بنا کرد و کتابی مفصل در زمینه ی پدیده های طبیعی نگاشت. او همچنین در حوزه ی شعر فعالیت داشت و بیش از 60 سروده به او منسوب می باشد. او در راه خدمت به بینوایان و تهیدستان نیز گام های مؤثری برداشت.
از نظر قدیسه هیلدگارد خدا نور است. هر جا در اندیشه های عرفانی عالم مسیحیت اندیشه ی نور مطرح است، از او متأثر می باشد. هیلدگارد دو مرتبه ی متمایز از ادراک معنوی دارد؛ ادراک نخست دریافتی است که در حالت خلسه نسبت به نور حیات بخش خدا برای او رخ داده است و ادراک دوم تجربه های بزرگی است که در خلال تجربه ی خدا در سایه ی نور حیات بخش برای او رخ داده است. او که مکرر به پیش بینی وقایع آینده می پرداخت کمتر به اطرافیان خود اعتماد می کرد. این زن قدیسه با شهود نور به شهود بی واسطه ی وجودهای متعالی و ماوراءالطبیعی دست یافت. مکاشفات ده ساله ی او زمینه ساز تعلیمات معنوی و هشدارهایش شد. در تمام مشاهداتش صورتی واضح و روشن از مسیح و قدیسان به چشم می خورد. قدیسه هیلدگارد بخشی از حالات خود را این گونه بیان می کند:
از اوان کودکی تاکنون که به 70 سالگی رسیده ام، همواره روحم این نور را مشاهده کرده است و در پرتو این نور، روح من به اوج آسمان و به حال و هوایی دیگر پر می کشد؛ آن درخشندگی که من می بینم در هیچ فضایی محدود نمی گردد و درخشنده تر از تشعشع خورشید است؛ قادر نیستم طول آن، عرض آن و بلندای آن را اندازه بگیرم. نام آن ناکامی که به من گفته شد «سایه نور حیات بخش» است؛ که درون آن، گاه نور دیگری را می بینم؛ نامی که برای این نور به من گفته شده، نور حیات بخش است. این که چه موقع و چگونه این را دیدم، نمی توانم بیان کنم؛ اما گاهی اوقات که آن را رؤیت می کنم، تمام غم ها و دردهایم از وجودم رخت بر می بندد و من دیگر نه یک زن سالخورده که گویی دوباره یک دخترک ساده دل می شوم. (8)

ب) ریچارد

ریچارد ساکن صومعه ی سنت ویکتور (متوفی 1173 م) می باشد و از جمله عارفانی است که تمایلات عرفانی بسیار قوی داشت. او عرفان عاطفی و رمانتیک را مطرح و در واقع عقل و عشق را در هم آمیخت. همیشه باید معتقد بود که انسان با کمک عقل می تواند در حریم الهی تأملات فکری کند و به وسیله ی فهم عرفانی می تواند سه مرحله ی انسباط ذهن، صعود ذهن و بیگانگی ذهن را تحقق بخشد.
ریچارد آموزه های خود را در سه اثر مهم عرضه نمود؛(9) «بنیامین صغیر یا آمادگی روح»، «بنیامین کبیر یا تأمل عرفانی» و «رساله ی مراتب چهارگانه ی محبت سوزان». ریچارد معرفت نفس را عامل مهم تزکیه و تصفیه ی نفس می داند که اگر انسان به این قله صعود کند، افق بیکران را کشف خواهد نمود. خروج از انواع دلبستگی ها، انسان را برای تجارب عرفانی مستعد می سازد و افاضاتی را برای او باعث می شود.

فرقه ی فرانسیسیان

فرانسیس قدیس (1266- 1182 م). بنیان گذار فرقه ی فرانسیسیان است. در مکتب عرفانی او فقر جایگاه ویژه ای داشت. او فقر را وسیله ی ترقی می دانست و فضیلتی آسمانی می دانست؛ زیرا از مال و ثروت تنفر داشت. مال و ثروت چون در توجه انسان به پرستش خلل ایجاد می کند، مانع می باشند. از سوی دیگر مال و ثروت رابطه ی انسان ها را با یکدیگر از نوع رابطه ی تملک می کنند و این با اخوت منافات دارد. از نگاه او فقر چیزی نداشتن و تمایل نداشتن است و این حالتی است که به روح انسان حالت آزادی می دهد.
عرفان فرانسیس قدیس عرفانی است که از ندامت آغاز می شود، با عزلت گزینی استمرار می یابد تا مسیح شدن پیش می رود. او در توصیه های زاهدانه ی خود به تواضع و محبت بی قید و شرط به عنوان دو ستون اساسی معنویت تکیه می کند. فرانسیس قدیس با ارائه ی حیاتی مسیح گونه بازگشت حقیقی به اناجیل دارد و او کسی بود که در سیمای خود حیات عیسوی را به ظهور رساند. حتی نقل شده است که در بدنش علائمی شبیه به زخم های مسیح پیدا شد.
از جمله رویدادهای مهم که در کوه ورنا بای فرانسیس قدیس رخ داد، خلسه های وجدآور و آگاهی بخش بود که به او عرفان و شور و شوق را هدیه می کرد. عارفانی همچون فرانسیس اکثراً در صومعه های دور دست زندگی می کردند و در آن جا به قواعد سلوک تن می دادند و تمام اوقات خود را به ذکر عبادت خدا می پرداختند. اینان از این طریق به جسم مطیع، روح عرفانی، قلب با محبت و حیات معنوی و الهام بخش دست می یافتند.
فرقه ی تأثیرگذار فرانسیسیان بخش های دیگری هم داشت، از جمله ی آنان یاکوپونه تودی و آنجلافولی نیویی می باشد. اینان قواعد متعادل تری از سادگی و پارسایی را در خود نشان دادند و از این طریق در ایتالیا جایگاه معنوی بالایی پیدا کردند.

عارفان انگلیسی قرون وسطی

الف) ریچارد رول

از جمله عارفان بزرگ انگلیسی که در قرن چهاردهم میلادی ظهور کردند ریچارد رول (متوفی 1349 م) می باشد. او که طریقت عزلت پیش گرفت، از این طریق به تحولی معنوی دست یافت. فضای حاکم در این دوره به همراه فرهنگ مسیحیت که به شکل کتاب های مختلف که در این دوره نگارش یافته بود، در او تأثیر گذار بودند. رول در سن 18 سالگی به صورت ناگهانی از ادامه ی تحصیل صرف نظر کرد و جامه ی رهبانیت پوشید و از این طریق خود را از سرگردانی و تحیر نجات داد. او گاهی ساعت ها خود را در عمق محبت خدا غرق می کرد تا این که در نهایت دری از آسمان بر روی او گشوده شد. رول برای سلوک معنوی به سه مرحله معتقد است: حرارت، حلاوت و ترنم. چنانچه در معبد خود سعی می کرد هر سه را تجربه کند. رول در یک فیضان معنوی احساسی عجیب پیدا کرد و تحول و دگرگونی بسیار عمیقی را تجربه نمود.
رول قدیس همیشه خود را میان انضباطی سخت و نشاطی روح افزا می دید و از این طریق، شور و شوقی عظیم و معنویتی نیرومند پیدا کرد. او همیشه تعلیم می داد که حضوری دائمی نسبت به خدا داشته باشیم و ادراکی نسبت به پرستش او که در دعای «نام مبارک» جلوه گر است. رول از این طریق عرفانی آفرینش گر و آزادی عقیده را به جهان مسیحیت در انگلیس هدیه نمود.

ب) والتر هیلتون

هپلتون که با آثار اسلاف خود کاملاً آشنا بود نگرشی متفاوت داشت. ابیات او مسیحی محور، نوشته هایش آمیخته با کتاب مقدس و نگاهش بیشتر کشیش مآبانه بود. او بیشتر از رهبانیت آگوستین قدیس پیروی می کرد. هیلتون (متوفی 1396 م) دارای ذهنی ظریف و روحی آرام بود. از او دو اثر مهم به یادگار مانده است. یکی کتاب «میزان کمال» و دیگری «آواز ملائک». هیلتون در این دو کتاب گاه درصدد ساختن مجدد شخصیت آدمی است و گاهی با تشرف به اورشلیم نشان می دهد که باید محبت کامل در قله قرار گیرد.
عرفانی که هیلتون مطرح کرد، مخاطبین گسترده ای دارد. به گونه ای که هر فرد انسانی می تواند مخاطب او قرار گیرد. هیلتون وظایف اجتماعی را محکوم کرده ما انسان ها را به سمت معنویت فرا می خواند. او با ارائه ی بینش آسمانی بسیار قوی سعی می کند همیشه در واقعیت زندگی کند و از احساسات دوری جوید.

عرفان آلمان

عرفان مسیحیت در آلمان جز زوزو (1365- 1295 م) و رویسبروک (1381 -1293م)، اکهارت را دارد. اکهارت (متولد 1260 م) پدر عرفان آلمان از برجستگی خاص و ویژه ای برخوردار است. اندیشه های جسورانه و بینش های عمیق او به دورنمای معنوی اواخر قرون وسطی، عمق و رمزی تازه بخشید و تا حد زیادی فهم عمومی از خدا را تقویت نمود. او در جوانی وارد فرقه ی دومینیکن گردید و غالباً در نوشته های خود از آثار قدیس توماس آکویناس یاد می کند. این امر به لحاظ مواجهه ی او با فلسفه ی نو افلاطونی بود. بی علاقه بودن به دنیا و علاقه ی شدیدی به حقایق ماوراء الطبیعی او را به سمت دریافت تجارب معنوی سوق داد. به گونه ای که توانست بخشی از سنت عرفان مسیحیت را شکل دهد. او سعی داشت وحدت وجود را با اندیشه های مسیحیت سازگار کند، اکهارت با اشتیاقی که به دریافت امور ورای آفاق ذهن داشت بر آن بود تا انتزاعی ترین مفاهیم را به عنوان یک عاشق به سادگی بیان کند. او بر این امر اصرار داشت که:
اگر کسی می خواهد خدا را رؤیت کند نباید آنی به جز دیگری توجه کند، زیرا زمانی که انسان در بند زمان یا مکان یا هر خیال دیگری گرفتار است، نخواهد توانست خدا را درک کند. (10)
اکهارت دو شاگرد بزرگ داشت یک زوزو که اکهارت را به عنوان استاد بزرگ می شناسد و دیگری تاولر که اکهارت را آمیزه ای از سنت راهبانه و خلسه ی پرشور می داند.
هر چند رویسبروک عارف بزرگ اهل فلاندرز غالباً از نظریات اکهارت برای بیان تجربه های شخصی خود بهره می گیرد. این مجموعه توانستند در آلمان نهضت معنوی گسترده ای تحت عنوان «فرقه ی دوستان خدا» ایجاد کنند.

عرفان اسپانیا

قدیس لویولایی، قدیس پیتر الکانتارایی و قدیس یوحنای صلیبی از عرفای بزرگ اسپانیا هستند که همگی در قرن شانزدهم می زیستند و در ارتباط با قدیس آگوستین هستند.
اما در این میان، قدیسه ترزا جایگاه ویژه ای دارد. قدیسه ترزا (1528- 1515 م) عرفان فرانسیسیان را دریافت کرده بود. او دختری بود از طبقه ی اشراف با روحیه ی رمانتیک، پر شور و با معاشرت های اجتماعی. اما بسیار زود به سمت دین کشانده شد و قبل از بیست سالگی نوآموز فرقه ی کرملی ها شد. چهار سال بعد به دلیل بیماری شدید زمین گیر شد و حال معنوی اولیه اش تحلیل رفت و به آسان گیری دینی، تن داد. در این زمان کشمکشی بین تدین عرفانی و عشق انسانی به زندگی در او رخ داد تا این که تسلیم عرفان شد. مدارج عبادت را شامل سکون و اتحاد طی کرد و به اوج عرفان و خلسه رسید. او دارای خلسه های زیادی است که در کتاب «حیات» و «راه کمال» توصیف شده است.

عرفان فرانسوی

مشارکت عمده ی فرانسوی ها در تاریخ عرفان مربوط به قرن هفدهم است. در این دوره مادام آکاری (وفات 1618 م)، قدیسه شانتال (وفات 1641 م)، پاسکال (وفات 1662 م)، فنلون (وفات 1715 م)، در عرفان مسیحیت دخیل بودند. این عارفان توانستند در تاریخ فرانسه فرقه ی «جماعت اهل توکل» را تأسیس کنند که در تاریخ عرفان مسیحیت تأثیر به سزایی داشت.
برخی از عارفان جدید در دوره ی عرفان مسیحیت عبارتند از: راون توی (1905- 1868 م)، ماری اسلسر (1915- 1847 م)، شارل دوفوکالد (1916- 1858 م) و در نهایت مبلغِ تغییرکیش داده ی هندی به نام سادهو سادرسینگ.
عرفان مسیحیت همراه با تأملات و تجارب عرفانی است و تمام قدیسان و عرفای مسیحی با تأکید بر دو عنصر تجربه ی عرفانی و توان معنوی توانستند حیات بخش کلیسای مقدس تا به امروز باشند.

گروه شاهدان یهوه

مدتی است گروهی به نام شاهدان یهوه در ایران در میان جوانان مشغول فعالیت اند. آنها از راهبه های زن فراوانی استفاده می کنند و یکی از ابزارهای مهم آنها تشکیل کلیساهای خانگی است. اقدامات آنها رو به افزایش است و هدف آنها ارائه جاذبه های صلح و دوستی از مسیحیت و عرضه ی صورتی خشن و ضد صلح از اسلام است. این گروه با انتشار انجیل های کوچک و امکانات صوتی و تصویری فراوان سعی دارند بین جوان ها نفوذ کرده و آنها را به عنوان نوایمان آورندگان به مسیحیت پروتستان در آورند. فعالیت این گروه بین المللی است و مرکز آن در آمریکاست و در ایران به صورت سری و مخفیانه فعالیت می کند.

تحلیل و بررسی

یک) مهم ترین محور اساسی عرفان مسیحیت «تجربه ی عرفانی» است و دقیقاً از همین روست که امروزه مسأله ی تجارب دینی و نیز تجارب عرفانی به عنوان یک مقوله ی مستقل در غرب به صورت جدی مطرح شده است. به طور خلاصه باید گفت (11) تجربه ی دینی یعنی «آگاهی بی واسطه از مقام الوهیت». واقعیت آن است که خداوند گاهی فعالانه برای انسان شرایطی فراهم می کند تا این شرایط فرصت مواجهه با او در اختیار انسان عارف قرار دهد و انسان از این طریق به حالت روحی نسبت به خدا دست پیدا می کند.
تجربه در اینجا نوعی رهیافت روحی، درونی، وضعیت روانی و گونه ای درگیری مستقیم و آگاهی درونی از یک موضوع و وضعیت است. تجربه در این بحث قضیه ای ذهنی نیست. به این مثال توجه کنید: فرض کنید کسی در مسابقات جهانی فوتبال به عنوان بازیکن شرکت داشته باشد، یا به عنوان تماشاگر در ورزشگاه حاضر باشد، یا از طریق تلویزیون صحنه های آن را ببیند و یا به گفته های گزارش گر رادیو گوش فرا دهد. اگر این چهار مورد را با یکدیگر مقایسه کنیم، خواهیم دید که فرد نخست چون در بازی مشارکت دارد، واجد تجربه ی حضور در این واقعه است، در حالی که دیگر افراد هر چند فهم و بصیرتی از بازی فوتبال به دست آورده اند، اما فاقد تجربه ی مستقیم هستند. تجربه، «مواجهه ی مستقیم»، «حضوری زنده» و «بودن در متن واقعه» است.
دینی بودن تجربه به این معناست که از یک سو متعلق تجربه ی امور دینی باشد و از سوی دیگر صاحب تجربه برای توصیف تجربه ی خود از تعابیر دینی یا لااقل مضامین دینی بهره گیرد.
تجربه ی دینی در شش قسم دسته بندی شده است (12) که عبارتند از: تجربه ی تفسیری، تجربه ی شبیه حسی، تجربه ی وحیانی، تجربه ی احیاگر، تجربه ی مینوی و تجربه ی عرفانی. لذا تجربه ی عرفانی از جمله تجارب دینی است و به تجربه ای اطلاق می شود که در ارتباط با خدا باشد و انسان را از قید زمان و مکان رها کند. نکته ی مهم این که برخی پنداشته اند که تجارب دینی یا عرفانی همان مکاشفانی است که در عرفان اسلامی مطرح است. اما میان این دو تفاوت های ظریفی است، از جمله این که تجربه ی عرفانی و دینی از عقلانیت دینی به دور است. اما مکاشفات که غایت سیر و سلوک عملی است پشتوانه ی نظری و عقلانی به صورت عرفان نظری دارد. دیگر این که تجربه ی عرفانی یک حالت درونی است، اما مکاشفه نوعی رؤیت و شهود است.
دو) به اعتقاد متفکران غربی بحث تجارب عرفانی و دینی بعد از یأس از عقلانی کردن دین مسیحیت به ظهور رسید، متفکران و الهیون غربی پذیرفته اند که اعتقادات مسیحیت و در رأس آن مسأله ی تثلیت قابل دفاع عقلانی نیست. لذا لازم دانستند که دین را از عقل به دل منتقل کنند، از این رو دین قلبی یعنی دین احساسی یا احساسات دینی که همان تجربه ی دینی است، شکل گرفت. لذا تجارب عرفانی بعد از تضعیف عقلانیت دینی مطرح شد. به تعبیر دیگر رویکرد تجربه ی دینی اساساً غیر عقل گروانه و حتی ضد عقل گروانه است. این در حالی است که عرفان اسلامی کاملاً پشتوانه ی استدلالی و عقلی دارد که گاهی به صورت عرفان نظری بروز کرده است و گاهی به شکل متعالیه..(13)
سه) یکی از ابعاد طرح مسأله ی تجارب عرفانی عملی و مفید بودن آن است. یعنی تجارب درونی می تواند معضلات بزرگ بشر معاصر را حل کند، مصائبی نظیر ترس، تنهایی و عصیان. این تفکر بر اساس نگرش مکتب پراگماتیسم شکل گرفته است و نیز بر این اساس امروزه در جهان غرب، دین عملی، دین مفید و دین محسوس به صحنه آمده است. این در حالی است که اسلام تنها دینی است که شامل دو بعد نظری و عملی است. یعنی هم پشتوانه ی اعتقادی، استدلالی و نظری محکم دارد و هم در بعد عمل می تواند مشکلات فردی و اجتماعی بشر را حل کند. دقیقاً از آنجاست که دین مسیحیت امروزه به گوشه ای خزیده کاملاً دینی درونی و فقط مخصوص یکشنبه ها در کلیسا شده است. یعنی مسیحیت امروزه کاملاً از جامعه و نیز از سیاست کنار رفته است و این است دلیل شعار جدایی دین از جامعه و سیاست. اما اسلام به بهترین وجه ممکن می تواند مشکلات فکری و نیز عملی انسان را در تمامی ابعاد پاسخی در خور دهد و بر همین اساس امروزه در کشور بزرگ ایران حکومت دینی و اسلامی شکل گرفته است.

پی‌نوشت‌ها:

1. اولین اندرهیل، عارفان مسیحی، ترجمه ی احمدرضا مویدی و حمید محمودیان، ص 18 17.
2. همان، ص 32- 30.
3. همان، ص 31.
4. همان، ص 36- 33.
5. ر. ک: تاریخ جامع ادیان، ص 620 - 609.
6. اولین اندرهیل، عارفان مسیحی، ترجمه ی احمدرضا مویدی و حمید محمودیان، ص 80.
7. همان، ص 89.
8. همان، ص 100.
9. همان، ص 107.
10. همان، ص 180.
11. ر. ک: تجربه ی دینی و مکاشفه ی عرفانی، ص 356- 347.
12. همان، ص 383- 356.
13. همان، ص 424- 418.

منبع مقاله:فعالی، محمدتقی؛ (1390)، آفتاب و سایه ها(نگرشی بر جنبش های نوظهور معنویت گرا)، تهران: انتشارات عابد، 1390.